به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسان شناسی و فرهنگ، آرمان شهرکی در توضیح این یاداشت نوشت: رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت را مارکسیستهای انقلابی گویند. مارکسیستهایی که بر ضرورت اقدام عاجل سیاسی جهت براندازی رژیمهای ارتجاعی بورژوا مسلک پای میفشارند. تفاوت ماهوی و بنیادین این تجدیدنظرطلبهای چپ با رفرمیستهایی همچون ادوارد برنشتیان در این است که این دومی ضمن ستایش دموکراسی، مصالحه {compromise} را اساس و بنیاد آن میداند؛ و منظورش از مصالحه، گونه ای آشتی با احزاب بورژوا در فضایی به نام پارلمان است. از دیگر سو، لوکزامبورگ، چنین آشتی ای را فرصت طلبی قلمداد نموده و به جنبش کارگری پیرامون نفوذ امثال برنشتاین هشدار میدهد. لوکزامبورگ در طلب آن است تا از مجرای انقلاب به تحول اجتماعی دست یازد. هم برنشتاین و هم لوکزامبورگ بر ضرورت اقدامات فوری و وانهادن صبرپیشه گی تا روزی که در نتیجه شرایط ساختاری و عینی، نظام سرمایه داری خود در اثر تناقضات درونی فروپاشد؛ پای میفشارند؛ اما یکی چنین اقداماتی را از دریچه رویه های قانونی و ائتلافها دنبال میکند و دیگری از طریق اقدامات خودجوش و خودانگیخته توده های آگاه. به همان میزانی که پیشگوییهای لوکزامبورگ در خصوص خودکامگیهای لنینیسم درست از کار درآمد؛ و نقشش در برپایی جمهوری وایمار، ستودنی، لیکن انتظاراتش در مورد فرایند آگاه سازی توده های کارگری و تحولات اجتماعی از طریق اقدامات بی برنامه و بی سازمان، عقیم ماند و از او تنها چهره ای رمانتیک، افسانه ای و انقلابی ترسیم نمود: "رزای سرخ، عقاب جنبش کارگری".
در نگاه نخست، عنوان اصلاح یا انقلاب ممکن است کمی عجیب در نظر آید. آیا قادریم تا انفلاب اجتماعی، تحول نظم موجود، اهداف غایی مان را در طلب اصلاحات اجتماعی وانهیم؟ قطعن نه. نزاع هرروزه برای اصلاحات، برای بهبود وضعیت کارگران درون چهارچوب نظم موجود، و برای نهادهای دموکراتیک، به سوسیال دموکراسی تنها وسایلی جهت درگیر شدن در نزاع طبقه کارگر و کار در جهت هدف غایی، عرضه میدارد- قبضه قدرت سیاسی و واژگونی کار مزدوری. میان اصلاحات و انقلاب اجتماعی، برای سوسیال دموکراسی، گره ای ناگشودنی وجود دارد. تقلّا برای اصلاحات وسیله ی سوسیال دموکراسی، و انقلاب اجتماعی هدف آن است. در نظریه ادوارد برنشتاین {Eduard Bernstein} که در مقاله اش تحت عنوان معضلات سوسیالیسم {problems of socialism} در نشریه نیوتایمز {The New Times} در فاصله سالهای ۱۸۹۷ تا ۹۸ به چاپ رسید؛ و در کتابش تحت عنوان پیش شرط های سوسیالیسم و تکالیف سوسیال دموکراسی {the preconditions of socialism and the tasks of social democracy} یا همان سوسیالیسم تکاملی، برای نخستین بار به مخالفت با دو عامل جنبش کارگری برمیخوریم. نظریه برنشتاین برآن است تا ما را به چشمپوشی از تحول اجتماعی، همان هدف غایی سوسیال دموکراسی سوق داده و بعکس، اصلاحات اجتماعی را که برای مبارزه طبقاتی تنها وسیله است؛ در جایگاه هدف نشاند. برنشتاین خود آشکارا و مشخص چنین نظرگاهی را فرمولبندی میکند؛ آنگاه که مینویسد: " هدف غایی، هرچه که میخواهد باشد، ناچیز است؛ جنبش همه چیز است." اما این هدف غایی سوسیالیسم است که عامل تعیین کننده ی تمیزدهنده میان جنبش سوسیال دموکراتیک و دموکراسی بورژوا از سویی و رادیکالیسم بورژوا از سوی دیگر را بنا میکند؛ همان عاملی که تمامیّت جنبش کارگری را از تلاشی بی ثمر به منظور بهبود نظم سرمایه داری، به مبارزه ای طبقاتی علیه این نظم با هدف سرکوب آن، متحول میسازد- پرسش: "اصلاح یا انقلاب؟" طرح این مساله از سوی برنشتاین برای سوسیال دموکراسی چونان طرح این پرسش است: "بودن یا نبودن؟" در مخالفت با برنشتاین و پیروانش، هرکسی در حزب باید بوضوح بداند که مساله ی این یا آن روش مبارزه نیست؛ یا استفاده از فلان یا بهمان مجموعه ی تاکتیکها، مساله، خودِ جوهره ی جنبش سوسیال دموکراتیک است.
با نگاهی منطقی به نظریه برنشتاین، کلام من شاید غلوآمیز بنظر آید. آیا او مستمرا دم از سوسیال دموکراسی و اهدافش نزده است؟ آیا برنشتاین به صریح ترین زبان، مکررا، بارها و بارها نگفته است که او خود نیز در جهت هدف غایی سوسیال دموکراسی تلاش میکند اما به شیوه ای دیگر؟ آیا تاکید نکرده که بویژه رویه کنونی سوسیال دموکراسی را تایید میکند؟
حرفی نیست؛ همه اینها درست. این هم درست است که هر جنبش نوینی آن زمان که برای بار اول نظریه و خط مشی خویش را تشریح میکند در جستجوی آن است تا در جنبش قبلی حمایتی کسب کند حتی اگر در تناقضی آشکار با آن باشد. جنبش جدید خود را با اشکال دم دست تطبیق میدهد و به زبان رایج سخن میگوید. در گذر زمان، بذرهای نو از پوسته کهنه جوانه میزنند. آنگاه جنبش نوپا، صورت و زبان خویش را پیدا میکند.
اینکه انتظار داشته باشیم از همان آغاز با سوسیالیسم علمی مخالفت شود؛ و این مخالفت خود را صریح و بی پرده بیان کند؛ و در وهله آخر، چنین مخالفتی، محتوای واقعی خویش را پیش بکشد؛ انتظار اینکه، با فراغ بال و بی پرده، اساس تئوریک سوسیال دموکراسی را انکار کند- با دستکم گرفتن سوسیالیسم علمی یکسان است. امروزه کسی که میخواهد بعنوان یک سوسیالیست نمره قبولی بگیرد و در همان حال علیه دکترین مارکسی، آن شگفت انگیزترین رهآورد ذهن بشری در قرن، اعلان جنگ نماید؛ باید بی اختیار ارادات خویش را به مارکس نشان دهد. باید جهت حمله به آموزه های مارکس، پی نکاتی در دل همین آموزه ها باشد و اینچنین تصدیق کند که مرید مارکس است. بدین ترتیب، باید صورتهای ظاهری نظریه برنشتاین را وانهاده و در جستجوی هسته ی مرکزی اش باشیم. برای لایه های گسترده تر پروتاریای صنعتی در حزب ما این یک ضرورت عاجل است.
چه بی شرمی و توهینی بیشتر از این جمله میشود نثار کارگرها کرد: "مناقشات نظری تنها برای دانشگاهیان است." چندی پیش لاسال {Lassalle} گفت: "تنها آن زمان که علم و کارگران، این قطبهای مخالف جامعه، یکی شوند؛ آنگاه خواهند توانست تا در بازوان پولادین خویش همه موانع را به فرهنگ بدل سازند." تمامی قوّت جنبش کارگری نوین متکی بر دانش نظری است.
در شرایط کنونی، اهمیت چنین دانشی برای کارگران دوچندان است چراکه تنها آنها و نفود آنهاست که در جنبش در حال تعادل است. جسم آنهاست که به بازار برده میشود. نظریه فرصت طلبی در حزب که توسط برنشتاین فرموله شده؛ چیزی نیست جز یک تلاش ناآگاه جهت تضمین چیرگی عناصر خُرده بورژوای وارد شده به حزب ما، بدین منظور که خط مشی و اهداف حزب را در مسیری که خود میخواهند منحرف سازند. پرسش اصلاح یا انقلاب، و مساله ی هدف غایی جنبش، اساسی است و میتوان آن را به پرسش منش خُرده بورژوا یا خصلت پروتاریا در جنبش کارگری ترجمه نمود.
اینچنین است که منفعت توده پروتاریای حزب در این است که فعالانه و بطور مفصل از تخالف نظری با فرصت طلبی اگاه شوند. مادامیکه دانش نظری در دستان"آکادمیسینها"ی حزب باقی بماند؛ حزب به بیراهه خواهد رفت. تنها آن زمان که توده ی عظیم کارگران، اسلحه ی برّا و مطمئن سوسیالیسم علمی را در دستان خویش بگیرند؛ تمامی تمایلات خُرده بورژوایی و جریانات فرصت طلب بی ثمر خواهند گشت. جنبش آنگاه خود را بر بستری مطمئن و استوار خواهد یافت. "کمیّت این کار را خواهد کرد."
منبع:
Scott, H. (ed.)., The essential Rosa Luxemburg: Reform or revolution & The mass media. Haymarket Books, p ۴۱-۳
نظر شما